روژينروژين، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

روژین دختر کوچولوی مامان و بابا

فیلم ترسناک

دیشب با بابایی تصمیم گرفتیم یه فیلم ببینیم وای خدای من فیلمه وحشتناک بود تا 4 صبح نشسته بودیم من خیلی ترسو هستم بابایی هم اینو میدونه اما وقتی فیلم ترسناک میبینم همه رو  اذیت میکنم جوری که از فیلم دیدن پشیمون میشن  کلی وسط فیلم جیغ بلند حرف میدم که بابایی بترسه توی رختخواب کلی اذیتش کردم اما بابایی نمیترسید این کارا رو واسه موقعی حال میده که دست جمعی هستیم همه رو سکته میدم فقط یه جای فیلم که من اصلا نفهمیدم ترسناکه حرف زدم بلند وزدم رو پای بابایی اون موقع بود که........... البته ناگفته نماند این کارو میکنم تا فیلمو نبینم که یهوووووووووو بترسم  
17 بهمن 1390

نخوابیدن

دختر گلم دیشب تا ساعت 2 بیدار بودی و همش داشتی گریه میکردی که منو نخوابونین من هنوز بازی میخوام من و بابایی از خستگی کلافه شده بودیم اوردیمت توی پذیرایی تا شما بازی کنی الهی قربونت بشم دوباره بردیمت واسه خواب ساعت 3 بود اما باز گریه هات شروع شد اینقدر گریه کردی که هر چی خورده بودی اوردی بالا(استفراغ) من خیلی ناراحت شدم چون سر شب بهت جیگر داده بودم و شما هم همشو خوردی از این ناراحت شدم که اوردی بالا خلاصه به هر بدبختی بود خوابیدی منم تا صبح خوابم نبرد اخه شکمت خالی بود و منم غصه میخوردم که شما با شکم خالی خوابیدی الهی بمیرم اینم از خوابوندن شما فسقلی
12 بهمن 1390

ماشین شستن

چند روزی بود که بابایی تصمیم گرفته بود ماشین بشوره هی امروز فردا میکردیم تا اینکه امروز ظهر من و شما و بابایی افتادیم به جون ماشین من که کلی خیس شدم خدا کنه سرما نخورم بابایی هم خیس شده بود انا شما هم مشغول بازی با یاسمین بودی یاسمین بچه دختر عمه بابایی هست که خونشون رو به رو خونه ما هست و دو تاییتون همدیگرو خیلی دوست دارین ماشین رو کردیم مثل دسته گل دست هممون درد نکنه میبینی عزیزم ادم تو زندگی باید کمک بهم بده و همکاری باشه تو زندگی تا هیچ کس خسته نشه
11 بهمن 1390

دختر بد غذا

نمیدونم چرا چند روزه چرا بد غذا شدی فکر کنم داری دندون در میاری هر چی دنبالت میدویم با بابایی اصلا محل نمیزاری بگی یک قاشقم نمیخوری گریهههههههههههههههههه
9 بهمن 1390

موفق شدیم

سلام دختر گلم مامانو ببخش عزیزم که دیر به دیر به دفتر خاطراتت سر میزنم اخه من و شما و بابایی این چند هفته خیلی سرمون شلوغ بود صبح میرفتیم ظهر میومدی نهار میخوردیم دباره میرفتیم بیرون موقع خواب شما خونه بودیم عزیزم تا اینکه با اینهمه سعی و تلاش به نتیجه رسیدیم خدایا شکرت میکنم واسه این همه خوبیهات شکرت میکنم که تلاش هیچ کس رو بی ثمر نمیزاری شکرت میکنم خدای مهربون که به بنده هات این همه لطف داری اما ما نمیفهمیم خلاصه دختر گلم این همه کارایی که ما میکنیم واسه شما یه تجربه بزرگ هست اینکه هر کس کاری رو که میخواد انجام بده و باعث پیشرفت زندگیش بشه باید تلاش کنه مثل من و بابایی که پشت به پشت هم کارامونو به جلو بردیم و اخر موفق شدی...
8 بهمن 1390

مهمونی

امشب خونه دختر عمع بابایی بودیم شما هم با دخترشون یاسمین که 4 سالشه ترکوندی هر چی انرژی داشتی تخلیه کردی قربون شیطونیات بشم که نزاشتی مامانت یک دقیقه بنشینه همه جا ئنبال بودم که خدایی نکرده اتفاقی نیفته کلی از پله هاشو بالا پایین کردی دوست دارم شیطون کوچولو خودم بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
1 بهمن 1390

کیک

امروز جمعه بعد از که از امتحان اومدم شما خوابیدین من و بابایی تنها شدیم بابا پیشنهاد داد که میخواد واسمون کیک درست کنه خلاصه با کلی ریخت و پاش و بلند بلند توضیح دادن طرز تهیه کیک کیکمون درست شد اما از هم وا رفت هههههههه کلی خندیدم و شما هم از خواب بیدار شدی بابایی مهربون واسه شبمون هم پیتزا درست کرد به به خداییش عجب پیتزایی شد از فردا قراراه بابایی غذا درست کنه خوب چه اشکالی داره دست پخت به این خوشمزگی حیف بی استفاده بمونه مگه نه........ خلاصه که دختر گلم جمعه نسبتا خوبی داشتیم از این بابت میگم نسبتا که مامانی امتحانشو زیاد خوب نداد اگه مشغله فکری داشتم نتونستم زیاد درس بخونم اما من بازم سعیمو میکنم عزیزکم دوست دارم شبت خوش...
1 بهمن 1390