ماشین شستن
چند روزی بود که بابایی تصمیم گرفته بود ماشین بشوره هی امروز فردا میکردیم
تا اینکه امروز ظهر من و شما و بابایی افتادیم به جون ماشین
من که کلی خیس شدم خدا کنه سرما نخورم
بابایی هم خیس شده بود
انا شما هم مشغول بازی با یاسمین بودی یاسمین بچه دختر عمه بابایی هست که خونشون رو به رو خونه
ما هست و دو تاییتون همدیگرو خیلی دوست دارین
ماشین رو کردیم مثل دسته گل
دست هممون درد نکنه
میبینی عزیزم ادم تو زندگی باید کمک بهم بده و همکاری باشه تو زندگی تا هیچ کس خسته نشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی