پارک
امروز عصر من و شما و بابایی رفتیم پارک
زمانی که بردمت پارک نمیتونستی خوب راه بری
اما این سری هزار ماشاله خودت از پله ها بالا میرفتی و سر میخوردی میومدی پایین من و بابایی واسه تشویق شما واسط دست میزدیم و هورا میکشیدیم
افرین دختر خوبم
بعدش رفتیم خونه مامان جون کامیار هم اونجا بود اما چون شما ظهر نخوابیده بودی کلی نق زدی و ما مجبور
شدیم زود برگردیم خونه
ساعت 10 بود که خوابیدی
منم الان باید برم یه دوش بگیرم اخه رو تردمیل بودم و کلی عرق کردم
دوست دارم عشقم
به خدا عاشقتم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی